خیلی از اطرافیانم در دوران تحصیل میگفتن بیشتر بیا خوابگاه تا تنها نباشی تو خونه و با بقیه باشی!درد واقعیم از اینجا بودش که با وجود اینکه به خیلیا سلام میکردم ولی نمیشناختمشون حتی اونایی هم که تو دبیرستان باهاشون بودم هم ازتون خبر دارم میدونم چه کارا کردید و چه وضعی دارید حتی میدونم پشت سرم چه حرفا میزنید ولی شما خبر دارید علاوه بر جراحی که بهتون گفته بودم که اصلا سرپایی بودش 48 ساعت هم تو بیمارستان بودم سه هفته هم تو خونه باید تحت مراقبت میبودم اصلا یک ماه نرفتم دانشگاه اصلا متوجه شدید من نبودم حتی یه زنگ هم نزدید به من حق بدید. حتی اون موقع هم که تو خوابگاه بودم به من زنگی نمیزدید چرا باید بر میگشتم؟
درس خوندنم به من دانش داد ولی بیماریم
ولی بیماریم به من صبر یاد داد
بیماریم به من عشق یاد داد
بیماریم به من افکار جدید یاد داد
زندگی رو به من یاد یاد داد
ولی الان 6 ماه آمپول هایی رو که باید به خودم میزدم نمیزنم دارو هام شده قرص یه خورده اذیتم میکنن ولی بهتر از آمپول زدنه.الان بزرگ تر شدم دو سال گذشت ولی به اندازه ۲۰ سال عقلی بود(رو هوا نمیگم تست های تعیین سن عقلی هستش روانشناسم گفت بده بعد دید ۴۴ سالمه خیلی نگران شدش :-)) الانا یه خورده بزرگتر شدم و بزرگتر فکر میکنم
و با بقیه بهتر ارتباط بر قرار میکنم برا همینه بیشترتون میآید با من درد و دل میکنید.
چون من سعی میکنم برای شما یه دوست خوب باشم ولی نمیدونم شما چرا انقدر نسبت به بقیه گارد میگیرید!:-(
- ۹۶/۰۸/۲۸