شعر ها ناقص

لطفا کمک کنید تا کامل شن

شعر ها ناقص

لطفا کمک کنید تا کامل شن

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

دلم میخواد بدونم

دلم میخواد بدونم چجور آدمی میاد به این وبلاگ.

  • میلاد ساده
  • ۰
  • ۰

تنفر از وطن

امروز دوشنبس ساعت 12:50 بامداد
احساسی از درون قلبم فریاد میزنه و برای اولین بار میگه من از این وطن متنفرم. از مردم ریاکاراش متنفرم، از مردم نادونش بیذارم، من از خودم گه فکر میکنم چیزی بلدم بدم میاد. من هیچی بلد نیستم.

برای اولین بار دارم از خودم میپرسم چرا تو ایران به دنیا اومدم. چرا ما نباید آرامش داشته باشیم. چرا نباید امنیت داشته باشیم. نا امیدم از خودم اون تو بامداد چهارم عید.

تا حالا در این حد ناامید نبودم.
ولی ساکت نمیشینم یه جا کنج خونه، یا نمیرم پیش دوستام تا از این روزای دلگیر براشون تعریف کنم، یا نمیرم تو فامیل بگم چه مملکت چرتی داریم.
من خوب اینو میدونم که یه کشور از مردمش درست میشن، اگر مردمش درست باشن، مملکت درست میشه، اگر نباشن دلیلی نداره کشور درست بشه. برای همین به جای گشت و گذار در اینستاگرام کتابمو باز میکنم تا چند تا چیز یاد بگیرم، شاید به درد بخوره، شاید به درد کسی بخوره، شاید درد کسی رو دوا کنه، شاید لبخند روی لبای یه نفر بشونه.

من هم گاهی وقت ها از این ابهت تو خالی متنفر میشم ولی چه کنم که از این خاکم.

  • میلاد ساده
  • ۰
  • ۰

تمایل به زندگی

خبرنگار استان یزد به یکی از بیمارستان های محل نگهداری بیماران کرونایی سر زد و از بیمارای مختلف حال و احوالاتشونو رو میپرسید. مصاحبه خبرنگار با یکی از بیمار ها که پیرمرد بود دل همه رو میسوزوند.

خبرنگار: حاج آقا حالتون بهتره؟

پیرمرد: شکر خدا. سینه ام میسوزه. سپس با‌ بغضی در گلو و حالتی اندوهگین میگوید که امسالی مشهد نرفته ودلش برای امام رضا تنگ شده. و باز عنوان میکند سینه اش میسوزد و نفسش تنگ میشود و باز بغضی در صدایش شنید میشود.

من خودم از حالت پیرمرد متاثر شدم ولی آیا پیرمرد دلش ملاقات با امام رضا میخواست؟ من اینو نمیدوم و نمیخوام داوری کنم ولی بذارید یه خاطره براتون بگم.

ا

 

من از هواپیما میترسم و زمانی که با هواپیما به مسافرت میریم تپش قلب میگیرم اون هم به حالت شدید تا جایی که مجبور بودم قرص کاهش ضربان قلب مصرف کنم وگرنه نه خیلی خیلی قلبم تندتند میزد چون میترسم هواپیما سقوط کنه و بمیرم. زمانی که حج عمره نوبت ما شد پدرم رفت و برام قرص خرید و روز پرواز داد بهم ولی من قبول نکردم چون اگر هواپیما سالم به مقصد می‌رسید به ملاقات خانه خدا و کعبه میرفتم که خیلی مشتاقش بود و اگر هواپیما سقوط میکرد باز هم به ملاقات خدا میرفتم.

اون پرواز تنها پرواز بدون ترس من بود. تمایل به زندگی و بقا توی انسان خیلی عجیبه. اون پیرمرد اگر مشتاق دیدار امام رضا بود بعد از مرگ به ملاقتش می‌رسید.

امیدوارم خدا بیماران رو شفا بده

  • میلاد ساده
  • ۰
  • ۰

میکده

گر می نخوری طعنه مزن مستان را

بنیاد مکن تو حیله و دستان را

تو غره بدان مشو که می مینخوری

صد لقمه خوری که می غلام است آن را

یاد خیام افتادم و این رباعی زیبا، خیلی دلم میخواست بدونم خیام واسه چی این رباعی رو سروده، شخص خاصی رو در نظر گرفته یا نه!. واقعا چه کسی میتونه صد لقمه بخوره که از شراب پست تر باشه!!!. خیام و رباعیاتش میتونن خواننده رو بیخیال کنند، حداقل رو من این اثرو داره. رباعیاتی که از دروازه دیگه ای به زندگی نگاه می‌کنه.

  • میلاد ساده
  • ۰
  • ۰

یه لحظه چشماتو رو هم بذار و فرض کن اینترنت نیست. به عصر حجر خوش آمدید!!!

تکلیف یکی از استادهام این بود که یه سری مقالات رو مطالعه کنم، وقتی مرورگر خودمو باز کردم دیدم دسترسی به به دنیای خارج ندارم تا اون علم کوفتی رو که یه کسی تو بلاد کفر به دست اورده رو بخونم. دانشجو بودن تو ایران یه بازی دو سر سوختس و باز سخنی که در اون باید تامل کرد " ما امنیت داریم  "، نه من امنیت ندارم. من به عنوان یه دانشجو امنیت دسترسی آزاد به اطلاعات ندارم، من به عنوان یه دانشجو امنیت شغلی ندارم، نمیدونم که برای درسی که میخونم کار هستش یانه، من به عنوان یه دانشجو امنیت مالی ندارم، نمیدونم میتونم با شغلی که دارم میتونم زندگیمو بچرخونم یا نه، من امنیت مسکن ندارم، امنیت دارو ندارم. امنیت اقسامی داره. حتی تو این ایام نمیدونم امنیت جانی دارم یا نه!!! دیشب که میخواستم از دانشگاه به خونه برم همش میترسیدم درگیر اعتراضات بشم، میترسیدم تیراندازی بشه و بمیرم. امنیت اقسامی داره. باید قبول کنیم امنیتی نیستش، وقتی یه شبه قیمت سوخت 50% اضافه میشه باید قبول کنیم امنیت سوخت نداریم، وقتی اجاره مسکن نسبت به سال پیش 2 برابر میشه باید قبول کنیم امنیت مالی نداریم، وقتی دارو به کشور نمیاد و قیمتش بالا میره باید قبول کنیم امنیت سلامتی نداریم. چرا توهم داریم؟

اینترنت تنها دلخوشی روز های من بود و به من این احساس رو میداد که عضو یه کشوری بزرگتر از ایرانم کشوری به اندازه جهان و الان جهانم کوچکتر شده.

اعتمادم رو نسبت به گردانندگان کشور از دست دادم.

انشاءالله خداوندگارشان به راه راستش هدایت گرداند.

  • میلاد ساده
  • ۰
  • ۰

به دوروبرم نگاه میکنم خوب که توجه میکنم میبینم که ما چقدر خوب از مواد دوروبرمون استفاده میکنیم تا ترکیب های جدید بسازیم که نیاز هامون رو برطرف کنیم. به نظرتون با همون مواد میتونیم آدم بسازیم؟ یادمه وقتی اولین بار از پدر و مادرم پرسیدم ما چجوری به دنیا اومدیم سکوت کرد بعد خندیدند، هر دوشون خندیدند بعد گفتن شما رو خدا به ما داده. ما رو خدا داده به پدر مادر هامون ولی من یادم نمیاد که انتخاب کرده باشم.!!!

به نظرتون اگر بتونم اتم های تخمک و اسپرم رو کنار هم قرار بدم میتونم از ماده بی جان یک موجود جان دار بسازم؟

  • میلاد ساده
  • ۰
  • ۰

آزادی

بعد از مدت ها تصمیم به نوشتن کردم. حس غریبیه. خوب فارغ التحصیل شدیم. به خودم افتخار میکنم نه بخاطر اینکه از دانشگاه تاپ کشور فارغ‌التحصیل شدم بلکه بخاطر اینکه بیخیال تحصیلاتم نشدم.

به این پنج سالی که نگاه میکنم به خودم میگم حق ندارم تا خودمو با دیگران مقایسه کنم عملکرد من تو این پنج سال تحت تاثیر شرایطی یکتا به وجود اومده که این شرایط فقط و فقط برای من وجود داشته نه بقیه. من خودم هستم و تنها خودم باقی میمونم. ولی خیلی حسرت میخورم چون این شرایط ناعادلانه بود و واقعیت اینه که دنیای ما ناعادلانه هست. شب یکی به خاطر بی پولی کنار جاده از گشنگی میمیره، یه نفر تو یه خانواده به دنیا میاد و باعث شادی میشه یکی نمیدونه چجوری باید ازدواج کنه حتی میتونم بهتون قول بدم زمانی که دارید این پست رو می‌خونید یکی داره فکر می‌کنه چجوری پول موادشو تهیه کنه.

خیلی وقت ها به این فکر میکنم خدا چجوری از اون بالا به ما نگاه می‌کنه. احتمالا داره ما رو سرزنش میکنه. چون خیلی جلو رفتیم.خیلی... . آنقدر درگیر سرعت زندگی شدیم که هدف از آفرینش آدمی رو فراموش کردیم. کدوم هدف؟ هدف خلقت اصلا چی بود؟

چرا انقدر می‌ترسیم تا از روند معمول جدا بشیم و متفاوت تر زندگی کنیم نه مثل انسان های ماشینی. بزرگ شدن و کار های بقیه رو انجام دادن نهایت امر ما نیست. چیزی بزرگتر در پس این پرده وجود داره.

سال اول دانشگاه رفتیم عمره بار اول که نگاهم به کعبه افتاد گریه کردم اون هم زیاد به خودم اومدم دیدم از خانوادم دور شدم از گروهی که باهاشون بودیم دور شدم من بودم میون یه عالمه انسان دیگه که زبونشونو نمیشناختم، ترسیدم. خیلی زیاد ترسیدم. خواستم سرعت طواف کردنم رو کم کنم تا بقیه بهم برسن که یه صدایی ته ذهنم می‌گفت چرا از آزاد بودن میترسی؟

 

  • میلاد ساده
  • ۰
  • ۰

عدالتی برای ارشد

خوب کنکور ارشد رو هم عقب انداختن و قرار نشد تا سهمیه ای به سیل زده ها تخصیص بدن.
دلم واسشون میسوزه این حقشون نیست. کسی که سیل زدس با دو ماه تاخیر بیشتر تمرکزش رو بازسازی بعد از سیله نه درس. دو ماه زمان کافی ای برای برای دانشجو های سیل ندیده هستش تا با آرامش درس رو دنبال کنن ولی برای سیل زده نه. حتی واسش بد تر هم هستش.
من ترچیح میدادم امتحان عقب نیفته و سیل زده ها سهمیه به خصوصی داشته باشن تا عدالت برقرار بشه.
این عدالت نیست.
  • میلاد ساده
  • ۰
  • ۰
امروز یه اخطاریه از طرف مدیر ساختمون برام اومده که 6 ماهه که شارژ ساختمون رو پرداخت نکردم. 6 ماهههه. لعنتی اصلا یادم نبود برم پرداخت کنم. به کل فراموش کرده بودم.
امیدوارم آب و برقمون رو قطع نکنن. 
  • میلاد ساده
  • ۰
  • ۰

کم کم داریم به آخر بازی نزدیک میشیم و من خسته ام خسته تر از همیشه به اهدافی که میخواستم به این ترم برسم نرسیدم ولی راضیم جون تلاشمو کردم و الان خستم فکر میکنید خستگی چند ماهه با یه روز استراحت از بین میره؟

راضیم ولی یه چیزی درونم میگه خسته نباش ما مجبوریم زندگی کنیم، مجبوریم هر روز بجنگیم، دست خودمون نیست باید برای بقامون بجنگیم وگرنه نابودی در انتظارمونه. باید یه گزارش بنویسم ولی اصلا حوصلشو ندارم. تصمیم گرفتم حوزه کاریمو عوض کنم. میخوام برم سمت ماده. میخوام از دنیای نوروساینس و پردازش سیگنال دل بکنم برم سمت الکترونیک و نانومواد تازه اردیبهشت هم کنکور دارم هنوز شروع نکردم احساس میکنم میشه تو دو ماه جمعش کرد البته امیدوارم.


میخوام به جاهایی قدم بذارم که نذاشتم.

  • میلاد ساده